کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قبل شهادت

شاعر : محمود ژولیده     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن     قالب شعر : ترکیب بند    

سر به دامان علی داشت که جان بر لب بود            آخرین ذکر نبی، یاعلی و یا رب بود

نفـسِ آخـرِ او بود که می‌گفت: حسین            و کـلام دگـرش یـادِ غــم زیـنـب بـود


به روی سینۀ پیغمبر اکرم حسن است            و کـنار سـر او فـاطـمه‌اش آنشب بود

همه أسرارِ مگو را به علی گفت نبی            آخرین سّرِ دلش حاوی این مطلب بود

یا علی! بعد من آتش به حرم می‌افـتد            آشکارا شود آن بغض که در مَرحب بود

خانه‌ام را که همین قوم به آتش بکشند            تازه معلوم شود خصمِ تو لامذهب بود

بِـیـن دیـوار و درِ خـانه بـمـاند زهـرا

وسـط آتـش کــاشـانـه بــمـانـد زهــرا

غـصه می‌آید و این دوره بـسر می‌آید            دورۀ حـزن تو با خـونِ جـگـر می‌آید

بعد من یاعلی این جمع ز هم می‌پاشد            پشت این در خـبـر قـتـل پـسر می‌آیـد

بازو و پهلوی زهرای تورا خُرد کنند            فـاطـمه یـاری تو روز خـطـر می‌آیـد

در هـمین کوچۀ باریک بدنـبال فـدک            دومـی بـا غـصـبش بـار دگـر می‌آیـد

آه از سـیـلی این قـوم بـه ریـحـانۀ من            وای از آندم که ز مسمار خـبر می‌آید

تا تو را یکّه و تـنها نـگـذارد کـفـوَت            فـاطـمه با پـسرش در پـسِ در می‌آیـد

حـسـنم می‌شـود آنروز عـصای مادر

وسـط کـوچـه شـود آب، بـپـای مـادر

بعد از این تازه حسن حالِ پریشان دارد            تا چهـل سال ز غـم گـریۀپـنهان دارد

جگرش پاره شود، وز کفِ او چاره شود            زانوی غـم به بغل، نالۀ هجران دارد

هست بعد از حسنم، داغ حسینم در پیش            او که بر پیکر خود نیزه فراوان دارد

قـاتـلانش هـمه هـسـتند؛ أراذل اوباش            گرچه این قافله عـنوان مسلـمان دارد

سرِ او را سرِ نیـزه همه جا چرخـانند            گریه بر حال یتـیمان و اسیـران دارد

کعب نی ها به تن زینب او خُـرد شود            سفـری پُر ز بلا هـمـره عـدوان دارد

آه از گـوشۀ ویـرانه و رخـسار کـبود

باز هم دخت من و سیلیِ یک دست یهود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت انتقال بهتر معنای شعر تغییر داده شد. ضمناً موضوع همراهی امام حسن در فاجعه جسارت عمر به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و بازپس گیری قبالۀ فدک در هیچ یک از منابع معتبر ما نیامده است؛ در این خصوص دو روایت وجود دارد اولین روایت که تمامی منابع دسته اول تاریخی آن را مطرح کرده‌اند جسارت عمر در جلوگیری از اعطای قبالۀ فدک در همان مجلس و نزد ابوبکر است و دومین روایت که شیخ مفید در کتاب الأختصاص آن را مطرح میکند جسارت عمر در کوچه و در هنگام بازگشت حضرت به خانه است که در این روایت هم هیچ اشاره‌ای به همراهی امام مجتبی با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها  نشده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک فرمائید

تا تو را یکّه و تـنها نـگـذارد کـفـوَت            فـاطمه بعد من از شـرم تو در می‌آید

حـسـنم می‌شـود آنروز عـصای مادر            وسـط کـوچـه شـود آب، بـپـای مـادر

زبانحال پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قبل از شهادت

شاعر : محمود اسدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

از غـمت خـالق دادار به هم می‌ریزد            دلم از اشک تو ای یار به هم می‌ریزد

دخترم گریه مکن قلب مرا می‌شکنی            پـدرت عـاقـبت کـار به هـم می‌ریـزد


زودتـر از همه آیی تو کـنـارم زهـرا            بعـد تو حـیـدر کـرار به هم می‌ریـزد

بعد من خوب به تو اجر رسالت بدهند            محسنت در پس دیوار به هم می‌ریزد

عطر جنّت بود از سینۀ تو زهرا جان            آنهم از تیـزی مسمار به هم می‌ریزد

زهر داد آنکه به من بر حسنت تیر زند            جسمش از کینۀ بسیار به هم می‌ریزد

هر که در کوچه نزَد ضربه، تلافی بکند            کـربلا، پیکـر خونبار به هم می‌ریزد

آن قدر با تو بگویم که تن یـوسف تو            زیر ده نعل، دو صد بار به هم می‌ریزد

گرچه آرام زنی شانه تو بر موی حسین            گیسویش در کف اغیار به هم می‌ریزد

: امتیاز

مدح و شهادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمد جواد شیرازی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

قـد رعنای رسول الله آخر سر شکست            پایه‌های عرش از این داغِ درد آور شکست

رحمةُ للعالمین بود و مصیبت ها چشید            صبر کرد و حرمتش در بین هر معبر شکست


جز علی و چند تن دور و برش یاری نبود            در اُحد تنها شد و دندان او آخر شکست

فتنۀ آن دو یهودی عاقـبت کاری شد و            زهر آتش زد به جان او، دل دختر شکست

گوشه‌ای از شهر غوغای سقیفه شد بلند            جسم او جان داشت اما حرمت منبر شکست

خواست پیغمبر بگوید باز هم حق با علی است            مردکی پرخاش کرد و قلب پیغمبر شکست

بال خود را بست و سوی عرش اعلی پَر کشید            سخت تنها شد امیرالمؤمنین، حیدر شکست

بعد پیغمبر شرر بر خانۀ عصمت زدند            در میان غربت این شهر نیلوفر شکست

در میان دود و آتش با لگد بر در زدند            در شکست و سر شکست و حرمت مادر شکست

بار شیـشه دارد این بانـو کـمی آرام تر            پشت در اصلا چه شد آیینه سرتاسر شکست

پیـش چـشـمان ولی الله زهـرا را زدنـد            پیش همسایه غرور فاتح خیبر شکست

روز عاشورا که شد شبه پیمبر را زدند            با شتاب نیزه، پهلوی علی اکبر شکست

: امتیاز

زبانحال پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قبل از شهادت

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

به ذکر یاعلی، جان می دهم عالیِ اعلا را            بخوان خود یاعلی، بالا سرم این نام زیبا را

علیاً یاعلی، ذکر عروج و ذکر معـراجم            صدای دلنـشـین تو مصفـا می‌کند ما را


بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من            تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را

به عمرم بهترین روزم همان روزیکه در کعبه            به إذنِ الله بنهادی به روی شـانه‌ام پا را

سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم            که جان آسان دهم، دستان پُر مِهرِ تولا را

حسن را با حسین آرام روی سینه‌ام بگذار            که از سختیِ جان دادن رها سازند طاها را

بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند            و زینب وا کند بهر دعا، با اشک، لبها را

به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر            ز حُجره دور سازید آن منافقهای بطحا را

مرا تهمت به هذیان میزند این فردِ نالایق            پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را

دگر می پاشد از هم جمعِ گرمِ اهل بیت من            به آتش می کشند این قوم، بیتِ وحیِ مولا را

اگر دست تو را بستند یاحیدر، صبوری کن            صبوری کن، خدا می بیند این ظلم و بدیها را

دگر صرف نظر کن از طلوعِ زهرۀ اَزهَر            علی؛ دیگر نمی بینی پس از این، روی زهرا را

مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش            مخواه از روی نیلی بعد از این، فیضِ تماشا را

اگر دیدی که مخفی  میکند رخسارِ خود از تو            نـداری طاقـت دیدار آن آزرده سیـما را

به زودی همسر تو دست بر دیوار می گیرد            برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را

تمام دنده‌های او تَرَک بردارد از ضربه            و اینجا پشتِ در،میخواند آن مظلومه، ماها را

اگر چه فاتح خـیبر، شود خانه نـشین اما            به زودی غرق خون بینند محرابِ مصلا را

حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد            اسیری می رود زینب، ببیند داغ عظما را

حدیث زینب و حنجر، حدیث کشتۀ بی سر            حدیث سـاقی لشگـر، کـند بیـدار دنیا را

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر            حدیث سـاقی لشگـر، کـند بیـدار دنیا را

شهادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مجتبی صمدی شهاب نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

وقـت عروج روح رسول خـدا رسید            از مـأذنـه صـدای اذانِ عـزا رســیـد

سهم وجـود آل عـبا رنـج و غـم شده            از پـنج تن ستاره‌ای از نـور کم شده


چـشم امین وحی زمانی که بـسته شد            شهـر مدیـنه از نفس افـتاد خسته شد

دلشوره‌های فاطمه شد اشک و زمزمه            اشکی به رنگ خون چکد از چشم فاطمه

داغ نبی ز فاطمه‌اش صبر بُرده است            مانند مادری است که فرزند مُرده است

بر گونه‌های فاطمه لطمه نشسته است            از این فراق غمزده چهره شکسته است

رنگ افـق ز داغ پـیـمبـر کـبـود شد            شبنم ز دیده‌های علی سیل و رود شد

دو شاهزاده روی تن حضرت رسول            افـتـاده‌انـد نـالـه زنـان هـمـره بـتـول

آه حـسـن صـدای غـریـبـانه ساز شد            کام حسن به نـوحه و مرثـیه بـاز شد

حال حسین حال یتیمی بهانه جوست            گویی دوباره تشنه لب بوسه بر گلوست

در این عشیره سخت تر از هر وداع نیست            اینجا کسی ز داغ که بی اطلاع نیست

این خانواده صاحب اصلی محـشرند            از هرکسی ز ماتم خود با خـبر ترند

باید کـفن به دست بگـیـرد علی ولی            ای وای اگر امـان بـدهـد پست اولی
بـر دیـن اسـتـوار الـهـی زیـان رسـد            پـای طـنـاب وای اگر به میـان رسد
ای وای اگر غـدیر خُم از یادها رود            حـیدر به بـنـد غـربت شـیـادهـا رود
بعد ازنـبی خـدا نکـند شـعـله پا شود            زهرا به کوچه‌ها سپر مرتضی شود
دشمن پس از نبی نکـند بهر تعـزیت            ضرب لگـد به در بـزند بهـر تسلیت
ای وای اگر که محسن ششماهه جان دهد            ای کاش میـخ در به تن او امـان دهد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و حفظ بیشتر حرمت پیامبر که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

چـشم یتیم مکه زمانی که بـسته شد            شهـر مدیـنه از نفس افـتاد خسته شد

مدح و شهادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مرضیۀ عاطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

قرآن به خاطر آورد آیاتِ رحمتت را            نادیـده می‌گرفـتـنـد وقـتی مُـحـبتت را

تا ریشه کن شود جهل؛ خوردی چه خون دل‌ها            اما زیـاد کـردنـد با فـتـنه زحـمـتت را


بودی امینِ حق و محضِ کتابتِ وحی            دستِ عـلـی سـپـردی بـارِ امـانتت را

زخم زبان شنیدی گفتی: «علی معَ ٱلحق»            زخـم زبـان شنیدیم! دریـاب امـتت را

پایِ وصیت تو با جان و دل نشـسـتیم            از هم جدا نکردیم قـرآن و عترتت را

دین بی تو منحرف شد! با آن همه سفارش            منـکـر شدنـد وقتی حـتی شهـادتت را

روز دوشنبه بود و یک کوچه غرقِ فریاد            کردند استـجابت اینـگـونه دعوتت را

با پـشـته‌های هـیزم، پـشتِ درِ ولایت            اهـل مـدیـنه دادنـد مُـزد رسـالـتت را!

: امتیاز

مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمدحسن بیات لو نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

ابـر چـشـمـان خـیـس بــارانـم            می چکد قطره قطره بر جـانـم

چـقــدر هــول کـرده‌ام امـشب            چـقـدر و مضطـر و پـریـشانم


شاید امشب شب جدایی نیست            من چه می‌گویم و چه می‌دانم؟

بـاد تـنـدی وزیـد و فـهــمـیـدم            در مـسـیـر خـطـیـر طـوفـانـم

می‌رود از زمـیـن سـوی بـالا            آن کـه کـرده مـرا مـسـلـمـانـم

دستم از دامنـش اگر کوتاست            ولـــی از قـــاریــان قـــرآنـــم

من به درکش نمی‌رسم هرگز            ولـی از نــوکــران سـلــمـانـم

ای رسـول خــدا، امـیـن خــدا

رحـمـت الله مــسـلـمـیـن خــدا

شب رحمت شب پیمبر ماست            شـب بـاران دیـدۀ تـر مـاسـت

بعـد او نـیـست یک فـرسـتاده            این پیـمبر، سفـیر آخـر ماست

جای پایش به روی سرها بود            خاک عالم به روی این سر ماست

گـر مـدیـنـه نـرفـتـه‌ایم امـشب            همه تقصیر بال ما، پر ماست

جـای او خـالی است در اینجا            یـاد او پُـر مـیان بـاور مـاست

چقدر سنگ خورده بر سر او            او عزیز ز جان عزیزتر ماست

بـانـی روضـۀ عــزای نــبــی            دخترش هست آنکه مادر ماست

میرود سوی حق به سوی اله

الـسـلام عــلــی رســول الـلـه

سیـنه‌ات مثـل وادی سیـنـاست            دل پر مهـر تو چنان دریاست

سرگـذشت تو جـاودانـه تـرین            خاطرات تو اصل مطلب ماست

قـلـمم کـند می‌رود از چیست؟            آخـر جـمله‌های این انشاست؟

بــاغـبـان تــمـام اهـل الـبـیـت            بعد تو فـصل خشکی گلهاست

اولین کـس که می‌شود ملحـق            به حضور تو دخترت زهراست

بـعـد تو جـانـشـیـن تـو حـیـدر            می‌نـشیند به خـانه و تـنهاست

چـشـم تو خـوب شد نمی‌بـیـند            خانۀ دخـتر تو چون غوغاست

کن نگـاهی سه نـور عینت را

حـسن و زینب و حـسیـنت را

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

چـشـم تو خـوب شد نمی‌بـیـند            خـانۀ دخـتـری تو غـوغـاست

مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت           چه غریبانه، غـریـبانه، غـریـبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم           پیشِ او بود عـلی صبر نکـردند این قوم


ای دل از غربتِ این لحظۀ تـشیـیع بگو           از غـریـبانـه ترین لحـظـۀ تـشیـیـع بگـو

او غـریـبـانـه تـرین لحـظـۀ رفـتـن دارد           روضـۀ رفـتـن او گـفـتن و گـفـتـن دارد

انـدک انـدک اثـرِ زهـر به جـانش اُفـتـاد           رویِ دامـانِ عــلـی بـود تـوانـش اُفــتـاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد           یک تنه گرم حـنوط است عـلی تنهـا شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می‌ریخت           یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می‌ریخت

آب غسلش به تنش بود که هـیزم پُر شد           شعله پـیچـید به در نوبتِ یک چـادر شد

بدنـش روی زمین بـود به زحـمت اُفـتاد           وای نـامـوس عـلـی بـینِ جـماعـت اُفـتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد           سوگوار پـسرش بود که سیلی را خورد

تا که مولا کـفـنش کرد زنش را کُـشتـند           تا کفـن روی تنـش کرد زنش را کُـشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در           درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا در رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

مرو رسـول خـدا بر دلـم قدم مـگـذار            مرو و دختر خود را به دست غم مسپار

مرو که بعد تو این شهر جای ماندن نیست            مرو که بی‌تو دگر نیست بخت با من یار


مرو که بی‌تو به این شهر اعتمادی نیست            علی غـریبه شود با مهـاجـر و انصار

مرو که بی‌تو عوض می‌شود مدینۀ تو            مرو که رحـم ندارند این در و دیـوار

بـیـا و حـداقـل قــبـل رفـتـنـت بـنــمــا            سفارش من و جسم مرا به این مسمار

کـنـار بـسـتـر تـو یــاد مــادر افــتــادم            یتـیـم گـشـتن من بـاز می‌شود تـکـرار

به وقت دیدن بغض حسین و اشک حسن            تـمـام غــصۀ دنـیـاست بـر سـرم آوار

: امتیاز

شهادت پیغمبر اکرم و امام مجتبی سلام الله علیهما

شاعر : مجتبی شکریان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

ساعات بعد از داغ پیغـمبر شروع شد            با رفتـنش صد قصه دیگـر شروع شد

دلشوره‌هایش یک به یک معنا گرفت و            از آنچه می‌تـرسید پیغـمبر شروع شد


در وقت دفـن مصطفی، تنها علی بود            ایـام سخت غـربـت حـیـدر شروع شد

گـفـتـنـد با هـم در سـقـیـفـه بـی‌حـیـاها            وقت تـلافی کـردن خـیـبر شـروع شد

بعد از پیـمبـر هر کسی هر چه شنـیده            باید بداند روضه از یک در شروع شد

گـفـتـند از بغـض عـلی با یـاد خـیـبـر

باید که آتش زد به این خانه به این در

وقـتی که آتـش بـر در و دیـوار افـتاد            زهــرا بـه دنـبـال دفـاع از یـار افـتـاد

مـیـخ دری که از خـجـالت آب می‌شد            دل را بـه دریـــا زد پــی آزار افـتــاد

آن سیـنـه‌ای که مـخـزن سر خـدا بود            کم کم سر و کارش به آن مسمار افتاد

با ضربه‌ای در را درآوردند از جا...            گـویـا به روی مـادری بـیـمـار افـتـاد

تـا بـی‌حـیـایـی وارد بـیـت عـلــی شـد            دستی به روی چـشـم‌هـایی تـار افـتـاد

آن دست پاکی که به همسایه دعا کرد            طـوری مغـیـره زد دگـر از کار افتاد

باب جـسارت را هـمیـن‌ها بـاز کردند

بی‌حـرمـتـی را با حـسن آغـاز کـردند

مظلوم و بی یار و غریب در وطن بود            آنقدر که در خانه هم بی هم سخن بود

با زهر کینه روزه را افطار کرد و...            قبل از سحر بی‌تاب شد، خونین دهن بود

بعـد از شهادت پیکر پاک و غـریبـش            آخـر اسـیـر فـتـنـۀ یـک پـیـر زن بـود

این روضه را باید که واضح تر بگویم            هـفـتاد چـوب تـیـر روی یک بدن بود

تابوت هم از غربتش خون گریه می‌کرد            بر روی لبهای حسین جـانم حسن بود

گرچه عزای مجـتبی در عالمین است

اما گـریز روضه‌هـای ما حسین است

: امتیاز

مدح و شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمد هزین لاهیجی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : مثنوی

به هجـران، زارى دلهاى خـونـيـن            ز حـد بـگـذشت يـا خـتـم النـّـبـيّـن!

ز اشـك و آه مـهـجـوران بـی‌تــاب            جهـانى غـوطـه زد در آتـش و آب‏


سـپـاه درد بـا جـان در سـتـيـزست            لب هر زخم دل، خـونـابهْ ريزست‏

جهان از جـلـوۀ جان پـرورت دور            بـه مـا شـد تـنـگ تـر از ديـده مـور

شـدى تـا گـنـج خـلــوتـخـانـه خـاك            ز داغ اندوخت صد گنجينه، افلاك‏

قـد محـراب زين محـنت، دو تا شد            كه از سـروِ سـرافـرازت جـدا شـد

ز قدرش، سايه بر عرش برين بود            كه بر پاى تو، منبـر پـايه میسـود

كنون در گـوشه‌اى افـتاده مدهـوش            به حسرت، يك دهن خميازهْ آغوش‏

جــدا از پــرتــو آن روى دلــكــش            بــه دل، قــنــديـل را افــتــاده آتـش‏

ز داغ هجرت اى شمع شب افروز!            به شبها، شمع می‌گريد به صد سوز

بـرافـروز اى چـراغ چـشـم ايـجـاد            جهـان شد بی فـروغت، ظلمتْ آبـاد

به رخ، آرايـش شمـس و قـمـر كـن            شب تـاريك هجـران را، سحـر كن‏

ز خواب اى مهر عالمتاب، برخيز!            تو بخت عالمى، از خواب برخـيز!

بـلـنـدْ آواز گـردان طـبــل شـاهــى            ز نــو، زن نـوبـت عــالـمْ پـنـاهـى‏

قـــدم بــر تــارك كــرّو بــيــان زن            عـلـم بـر بــام هـفــتـمْ آسـمــان زن‏

مـشـرَّف كـن بـسـاط خــاكـيــان را            مـــنــوّر، مــنــزل افــلاكــيـــان را

سر اى خورشيد جان! از خواب بر كن            كـنـار خـاك را، جـيـب سـحـر كـن‏

چـراغ افــروزِ بــزمِ قـدسـيـان شـو            رواج آموز كـار انـس و جـان شـو

چو از جـا، هول رستـاخـيـز خيزد            رخ از شـرمندگـيـهـا، رنگ ريـزد

نـظـر بـگـشـا بــر احــوال تــبـاهـم            بـجـنـبـان لـب، پــىِ عــذر گــنـاهـم

: امتیاز

زبانحال پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم با حضرت زهرا (س)

شاعر : محمد مبشری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

بـیـا ای مـادر و ای دخـتـر مـن            دم آخـر تو بـنـشـیـن در بر مـن

مکن زاری که من طاقت ندارم            ببـیـنم اشک چـشمت کـوثـر من


بـیـا تـا سیـر رویـت را بـبـیـنـم            مکـن گـریـه کـنـار بـسـتـر مـن

بـیـا نـزدیـک تا رازی بـگـویـم            به تو ای محـرم غـم پـرور من

بـزودی می‌روم سـوی خـدیجـه            بـسـوی اولـیـن هـمـسنـگـر مـن

مخور غصه که چون دیری نپاید            که ملحق می‌شوی بر محضر من

عـدو طـرح خـیانت در سقـیـفه            بـریـزد وقـت دفـن پـیـکــر مـن

شود محـراب من جـای منـافـق            نـشـیـنـد کـافـری بر منـبـر مـن

فـدک را با کـتک از تو بگـیرد            عـدوی بـی حـیـای کــافــر مـن

کنار بیت وحی و عصمت و دین            کـشـد آتـش زبـانـه دخـتــر مـن

بجای من در آن هـنگـام زهـرا            حمایت کن ز عشق و دلبـر من

بخور سیـلی ولی یا فاطمه جان            مکش دست از ولای حیدر من

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محمد بیابانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

بـروی داغ بدی بر جـگـرم می‌ماند            اشک در حـلقۀ چشمان ترم می‌ماند

من گل یاس بهشتم بروی می‌سوزم            تو بمانی به برم برگ و برم می‌ماند


بودن محسن من در گرو بودن توست            پـدرم تو که بـمـانی پـسرم می‌مـاند

خنده‌ام خنده وصل است ولی ای بابا            بعد من نـالـۀ در پشت درم می‌مـاند

سرخی بوسه میخ در و سیلی روی            گـرمی بـوسـۀ تو ای پـدرم می‌مـاند

غصه از بابت حیدر نخوری بعد از من            زیـنبم پشت سر هـمـسفـرم می‌مـاند

زینبم هست که در کرب وبلا بعد حسین            سر پـنـاه همه اطفـال حـرم می‌ماند

: امتیاز
نقد و بررسی

چـادرم می‌مـانـد پـیـرهـنـم می‌مـاند            بین کـوچـه اثر بـال و پـرم می‌ماند

مدح و شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : قصیده

مدیـنـه، چه کـردی رسـول خـدا را            گـرفـتـی ز مـا خــاتــم‌الانــبــیــا را
چه بیـدادگر بود، این چرخ گـردون            که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را


دریغا! که روح دعا، رفت در خاک            گــرفــتــنــد از مــا روان دعـــا را
به سـوگ محـمّـد، بگـریـید، یـاران            که زهـرا بـبـیـند، سرشـک شما را
بــیـاریـد گــل بـر درِ  بـیـت زهــرا            که هـم‌درد بـاشـیـد، خـیـر الـنـسا را
الــهــی الـهــی کـه اهــل مــدیــنــه            نـبـیــنـنـد، تـنـهـایــی مــرتــضـا را
الـهـی نـبـیـنـم که زهـرا به صحـرا            دهـد آب با اشک خـود نـخـل‌هـا را
مـبــادا کـه در بـیـت وحــی الـهــی            بــدون طـهــارت، گــذاریــد پــا را
ببـوسیـد، روی حـسیـن و حـسن را            تسلا دهـید این دو صاحبْ عـزا را
خـدا را چه شد، آن طبیب دو عـالـم            که آورد، بر زخـم‌ جـان‌‌هـا، دوا را
نه لـب بر گـلـوی حـسیـنـش نـهـاده            نـه بـوسـیـده لـعـل لـب مجـتـبـی را
سـلامـی نـداده است، بر اهـل‌بـیـتش            زیـارت نکـرده است، بیـت‌الـولا را
زنـان مدیـنه، چو جـان در بر خود            بـگـیـریـد، دخـت رســول خـــدا را
مــبـــادا مـبــادا، گــذاریــد تــنــهــا            در این روزها، عصمت کـبـریا را
زنـان مــدیــنـه، بـه جـان پــیـمـبـرi            بـگـویــیـد اســرار ایـن مــاجـرا را
چرا شعله از بیت زهـرا بلـند است            بـبــیـنـیـد، آتـش زدنــد آن ســرا را
دریغـا! دریغـا! که در پـشت آن در            شکستـند، ار کـان ارض و سـما را
بـــیــایـــیــد، در آســـتـــان ولایــت            که کـشـتـند، ریحانـة المصطـفی را
خـطـاکـار، آن بود، ای اهـل عـالـم            کـز اوّل رهـا کـرد، تـیـر خـطـا را
خـدا را درِ بـیـتِ تـوحـیـد و آتـش؟            یـهـودنـد این جـانـیـان، یا نـصـارا؟
یهـود و نـصارا به پـیـغـمـبـر خـود            روا داشت کی این چنین ناروا را؟
کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا            به قـرآن کـه کـفـرش بـود آشـکـارا
نه سـهـمی، ز قـرآن و اسـلام دارد            نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را
ندیده است، پیغـمبری، جـز محـمّدi            ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را
شـراری، ز بـیـت‌الــولا رفـت بـالا            که بگـرفت در کـام خود کـربلا را
عــدو، آتـشـی زد بـه بـیـت ولایـت            که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را
زمـام سـخـن را نـگـهـدار «میـثم»            کـه آتــش زدی، قـلـب اهــل ولا را

: امتیاز

شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مجتبی شکریان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

غـار حـرا دلتـنگ شبهـای تو مانده            در حسرت یک بوسه از پای تو مانده

رفتی ولی در قلبهای دشمن و دوست            آن چهـره و لبخـند زیـبای تو مانـده


هر چند نشنـیدند یک عـدّه صـدایت            در آسـمـان شـهــر آوای تـو مـانـده

بـر روی پـیـشـانـی ایــتـام مـدیـنــه            مثل هـمـیـشه جای لبـهای تو مـانده

نـور عـلی، نـور دل غمگـین زهـرا            در ظلمت این قوم زهرای تو مانده

رفتی بـرایش نـاله مانده، درد مانده            رفتی علی در بین صد نامرد مانده

: امتیاز

مدح و شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مجتبی شکریان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

رفتی و دست مهربانت رفت در خاک            رفتی و از داغت عزادارند افـلاک

با خویش بردی آن نگاه مهربان را            آن رحمت جاری و پاک و بیکران را


رفـتی ولی بـوی تو را دارد مـدینه            ابری شده از غـصه می بارد مدیـنه

یک عمر در راه خدا سختی کشیدی            رفتی ولی از امتـت خـیـری ندیدی

قرآن صدایت می‌زند برگرد احـمـد            آیـات رحـمـن غـرق ذکـر یا محـمد

برگـرد آیـات خـدا بی‌تـو غــریـبـنـد            آیـات نـور و انّـمـا بی‌تـو غـریـبـنـد

آقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدی            سینه زدن بر خاک سوزان را ندیدی

رفتی نـدیـدی نالـه‌های دخـتـرت را            خون گریه‌ها و ربّـنـای دخـترت را

رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند            دستان حـیـدر را میان کـوچه بستند

رفتی سفارشهای تو روی زمین ماند            بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند

بعد از علی تنها و بی یاور حسن شد            خونین جگر خونین دهن خونین کفن شد

رفـتـی نـدیـدی مـاجـرای کـربلا را            رفتی نـدیـدی پـیـکـر در بـوریـا را

در کربلا اجر رسالت اینچـنین بود            جسم حسینت پاره پاره بر زمین بود

بی اعتـنـا از گریه زیـنب گـذشـتـند            از روی جسمش با سم مرکب گذشتند

اینجا میان روضه‌ها زینب قـدم زد            آتش به جـان شعرهای محـتـشم زد

این کشته افـتاده بی‌سر حسین است            این که نمانده از تنش پیکر حسین است

این که سپـاهی ریخـتـه روی تن او            این شاه بی‌سردار و بی‌لشکر حسین است

این خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب است            حـالا اسیـر شعـلـه‌ها و آفـتاب است

این پیکری که زینت دوش نبی بود            حالا تـمـام پـیکـرش شد خـاک آلود

: امتیاز

زبانحال پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم با امیر المؤمنین

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

اسلام، تا پیـمبـر اعـظـم رسیـدن است            بعد از رسول بار ولایت کشیدن است

بعد از نبی، هنوز تنش مانده بر زمین            نـوبت به آه و نـالۀ زهـرا شنیدن است


بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نـبـی            لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است

ایـنـهـا کــلام آخــرِ آقـاسـت بـا عـلــی            تنهـا ره امـام به خـلوت خـزیدن است

اهـل نـفـاق بر حَـرَمت حـمله می‌بـرند            وز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن است

وقتی که دست قدرتِ تو بسته می‌شود            تکـلیـف فـاطمه پـیِ مولا دویدن است

آری سـکـوتِ تو ... وَ فـریـاد فـاطمه            تـنهـا رهِ بـه دادِ ولایت رسـیـدن است

سیلی اگر زدند به زهرا، صبور باش            روی کـبـودِ او سنـدِ ظلـم، دیـدن است

مـردم دوبـاره جـاهـلـیت را رقـم زنند            یعنی مسیرشان ز علی دل بریدن است

حقِّ ترا سقـیفه گَران، غصب می‌کـنند            باطل هماره در پی مَسنَد گزیدن است

شورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خود            انکار می‌کنند، که این حق ندیدن است

اول فـدایـیِ رهـتـان محـسـنِ شـماست            رسمِ ستم، ز شاخۀ گُل، غنچه چیدن است

خانه نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد            سهمِ حسن ز زهرِ جفا، سر کشیدن است

بعد از حسن،که پاره جگر، کشته می‌شود            سهمِ حسینِ من بخدا، سر بریدن است

جـز راه قـتـلـگاه دگر راه چاره نیست            یعنی نصیب زینب من قد خمیدن است

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

روزی که قـلبم داغ دار مـادرم بود            بابا دلم خوش بود دستت بر سرم بود

بابا دلم خوش بود هـستی در بر من            هستی همیـشه هم پـدرهم مـادر من


هـجـده بـهـار زنـدگـانـی‌ام تو بودی            آری رسـول مهـربـانـی‌ام تو بـودی

از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم            من سـال ها با بودن تو خـو گـرفـتم

مهـمان هـر روز سـرایم، نـازنـیـنـم            بـاور نمی‌کـردم که داغت را ببـیـنم

من ماندم و یک کوه غم با بی‌قراری            بـاور نمی‌کـردم که تـنهـایم گـذاری

سنگ صبور فاطمه، ای چاره سازم            فکری نکردی باغم وغصه چه سازم

بی‌مادری کافی نبود ای جان هستی؟            بارفـتنت یک باره قـلبم را شکستی

رفـتی یتـیـمی شد نصیب دخـتـر تو            مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو

مـا مـدتـی بـابـا عـزادار تـو بـودیـم            در حسرت یک بار دیدار تو بودیم

اما نمی‌دانـم چرا مـاتـم عـوض شد            تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد

بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد            بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد

روزی چهل بی‌بند وبار از ره رسیدند            با بی‌حـیایی خانه را آتـش کـشیـدند

گستاخی از روی عداوت حرف بد زد            تا بر در خـانه رسیـد و بـا لگـد زد

بیـن در و دیـوار من افـتـادم آن جـا            در راه دین شش ماهه ام را دادم آن جا

افـتادم و دیـدم که پهلـویم شـکـستـه            دیدم به سیـنـه میـخ داغ در نـشسته

دیدم که طفـلـم بین آتش جـیغ میـزد            قـنـفذ به دستم با غـلاف تـیـغ میـزد

از شـدت درد کـمـر دیـگـر نگـویـم            از کوچه و دست عمر دیگر نگویم

بعد از تو کار مرتضی دربه دری شد            زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : دوبیتی

دو چشم بی رمق وا کن پدر جان            غـم مـا را تـمـاشـا کـن پـدر جـان

هـمه پشت و پـنـاه مـا تو هـسـتـی            نظـر بر حال زهـرا کن پدر جان


*********************

کــنـار بـسـتـرت احـیــا بـگــیــرم            مــیــان وادی غــم هــا بــمــیــرم

پدر جان تو دعایت مستجاب است            دعـا کـن زود بـعـد از تو بـمـیرم

*********************

کـــنـــد آه دل تــــو بـــی قـــرارم            به روی صورتت صورت گذارم

خودت گـفـتی که حـورای بهـشتم            تــوان ضــربــۀ ســیــلــی نــدارم

*********************

پس از تو صبـر زهـرا سر بـیاید            زمـان غــربـت حــیــدر بــیــایــد

پـس از تو خـانـه‌ام آتـش بـگـیـرد            صـدای مـن ز پـشـت در بـیــایــد

*********************

کـشـد آتـش بــه دور من زبــانــه            زنــم نــالــه بـه زیـر تــازیــانــه

بـیـا بـابـا که زهـرا بی پـسـر شد            مـیــان ایـن در و دیــوار خــانــه

: امتیاز

مدح و شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

حوادثـی‌ست کـه قلـب مدینـه می‌لرزد            مدینه چون دل امّت بـه سینه می‌لرزد

سپاه شب، شده مست تصرّف خورشید            نسیم، شعله شد و در فضا شراره کشید


تمـام وسعت ملک خـدا شبِ تار است            چه روی داده که خورشید هم عزادار است؟

ز کـوه و دشت و بیابـان خدا‌خدا شنوم            ز جنّ و انس و ملَک «وامحمّدا» شنوم

اجـل دریــده گریبـان و اشـک افـشاند            امیـن وحـی خداونـد، نوحـه می‌خواند

پیام می‌رسد از خشت‌خشت خانۀ وحی            که منقطع شده از آسمـان ترانـۀ وحی

برون خانه اجل گشته گرم اذن دخول            درون خانه چکد خون‌دل ز چشم بتول

الا الا مـلـک الــمــوت! مـاتـم آوردی            ز آسمان به زمین یک جهان غم آوردی

ز دیدن رخ تو گشته رنگ فاطمه زرد            چه سخت حلقه به در می‌زنی، نزن! برگرد!

چگونه می‌کنی ای پیک مرگ دق‌الباب؟            که آسمان به سر خاکیان شده است خراب

بـرو بـه سینـۀ حیدر شـرر نزن دیگر            به جان فاطمه سوگنـد! در نـزن دیگر

عقب بـایست! بگیر احترام ایـن در را            بـرو یـتـیــم مکـن دختــر پـیـمـبــر را

برو که طعنه بر این باب، دیو و دد نزند            بـه بـاب خانـۀ تـوحـید، کس لگـد نزند

محـمّــد و علـی و فـاطمـه کنـار هم‌اند            تو ایستاده و ایـن هـرسه اشکبار هم‌اند

نبی ز خون دل خویش چهره می‌شوید            درون خانـۀ در بستــه بـا علـی گویـد:

که یا علـی بنشیـن با تو راز دارم من            به سینه شعلـۀ ‌سـوز و گـداز دارم من

پس از رسول، مقامت ز کینه غصب شود            فـراز منبـر مـن دشمن تـو نصب شود

خدای، امر به صبرت کند در این اندوه            جواب داد علی: من مقاومم چـون کوه

دوباره گفت پیمبـر کـه ای امـام مبـین            شوی به شهر مدینه غریب و خانه‌نشین

فلک ز غـربت تـو آه می‌کشـد ز نهـاد            به بـاب خانـه‌ات آتـش زنـنـد از بیـداد

جـواب داد: همانـا بـه صبـر می‌کوشم            به حفظ دین خود این جام زهر می‌نوشم

رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را            به پیش چشم تو سیلی زنند فاطـمه را

تو ایستـاده و بـا چشـم خود نگـاه کنی            درون سینۀ خود حبس سوز و آه کنی

در آن میانه علی سخت در خروش آمد            کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد

اگرچه بود وجودش پُر از شرارۀ خشم            به روی فاطمه چشمی گشود و گفت به چشم!

الا رسول خدا خـون به سینه‌ام جوشید            که گفـته‌هات همـه جامـۀ عمـل پوشید

دری که بود به دارالزیاره‌ات مشهور            دری که گرد از آن می‌زدود گیسوی حور

دری که بـود پر از بوسه‌های جبراییل            دری که حرمت از آن می‌گرفت عزراییل

دری که نور فشاند به چشم عرش علا            ببیـن چگونه از آن دود مـی‌رود بــالا

به باغ وحی، خزان دست باغبان را بست            که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست

چه نـنگ‌هـا که خریـدنـد یـا رسول‌الله            ز عـتـرت تـو بُـریـدنــد یـا رسـول‌الله

چــو امـتـت طلبـیــدنـد حُـب دنـیــا را            بـرای غصب خلافت زدنـد زهـرا را

قسم به عزّت قرآن! قسم به ذات خدا!            سر حسیـن تـو روز سقیفه گشـت جدا

چـه تیرهـا همـه از چلۀ سقیفه شتافت            گلوی اصغر و قلب حسین؛ هر دو شکافت

سقـیفـه از حـرم کربــلا شـراره کشیـد            ز گـوش دخترکان تـو گوشواره کشید

سقیفـه کـرد تــن عتـرت تـو را نـیلـی            سقیفـه فاطمه‌هـا را دوبـاره زد سیـلـی

همین که حق وصی تو غصب شد به ملا            سر حسین، جدا شد به دشت کرب‌وبلا

سقیفه آتش سوزان به قلب میثم ریخت            نه قلب میثم بلکه به جان عـالم ریخت

: امتیاز

شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : سید محسن احمدزاده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

بوی غم می‌آید از شهر رسول            بـوی اشک حـیـدر و آه بـتـول

آسمـانی ها همه دل بی شکـیب            بر لب شـیـر خـدا امـن یـجـیب


لحـظه ها لبـریز از دل واپـسی            فـاطمـه گریان ز داغ بـی‌کسی

می‌چکد بر گونه‌ها با صد محن            دانه دانه اشک از چـشم حـسن

غم گرفته زین مصیبت عالمین            بغض کرده گوشۀ خانه حسین

در میان حجره‌ای غـرق ملال            آیـه‌های اشک می‌خـواند بـلال

لحظه‌های آخـر پیـغـمـبر است            روح هستی در میان بستر است

با دلی محزون به حال احتضار            چـشم های خـستۀ او اشک بـار

اشک او از بی‌کسی حیدر است            قصۀ نامردی و میـخ در است

گـوشه‌ای گـرم نـیـایش با خـدا            می‌بـرد بـالا عـلـی دست دعــا

اهل بیت خویش را با اشک و آه            در وداع آخـریـن دارد نــگــاه

گاه گوید با علی از غسل و قبر            درد دل با چاه و مظلومی و صبر

گاه گوید با غم و درد و محـن            غم مخور هستی من زهرای من

بعد من حامی دست حق شوی            اولین کس تو به من ملحق شوی

بعد من اجر رسالت هیزم است            هستی‌ام در آتش نامـردم است

اشک او تصویری از حق نمک            در میان کوچه‌ها غصب فدک

آسمان را رنگ نیـلی می‌زنـند            بین کوچه بر تو سیـلی می‌زنند

قطره قطره اشک او دارد سخن            از دل و لب های پُر خون حسن

در نگـاه آخرش راز مگـوست            حرف ها از بوسه زیر گلوست

: امتیاز